همیشه خیلی دوست داشتم که بتونم بنویسم ولی هیچوقت نمیتونستم فکرای توی سرم رو بیارم روی کاغذ. تصمیم گرفتم درمورد کتابایی که میخونم یه ذره حرف بزنم تا شاید کم کم نوشتن فکرام هم برام راحتتر شه.
همیشه وقتی حالم خوب نیست یا توی reading slump گیر کردم، خوندن این مدل کتابا بهم کمک میکنن. کتابایی مثل شگفتی، جنگی که نجاتم داد، شاید عروس دریایی، تقریبا و... حزو این مدل کتابا حسای میشن برام. داستانشون ساده و روونه. توش یه بچهای وجود داره که یه مشکلی داره، هیچکس قبولش نداره و قبولش نمیکنه و دوران مدرسهی سختی داره. و همیشه یکی پیدا میشه که کمکش کنه. چند تا دوست مهربون، یه معلم معرکه، یه پرستار باملاحظه. همیشه تهشون شیرینه و یادآوری میکنه بهم که it's ok to not be normal و بالاخره آدمایی پیدا میشن که دوستت داشته باشن و قبولت کنن.
داستان این کتاب درمورد اَلیه که یه دختربچهی کلاس ششمیه و هنوز نمیتونه بخونه و بنویسه و خیلی اذیت میشه سر این موضوع. هیچ دوستی نداره و بعضی از بچهها مسخرهش میکنن. معلما بهش میگن خنگ و تقریبا همیشه جاش توی دفتر مدرسهست. و معلم جدیدش، آقای دنیلز، مشکلش رو میفهمه که بهش میگن خوانشپریشی و سعی میکنه کمکش کنه که بتونه بخونه و بنویسه و هیچوقت بهش نمیگه خنگ و درواقع میفهمه که الی خیلی هم باهوشه.
یه جایی از کتاب آقای دنیلز میگه:
اینقدر به خودت سخت نگیر، باشه؟ میدونی، به قول یه آدم خردمند "هرکسی به نوعی باهوشه، اما اگه یه ماهی رو مجبور کنی که از درخت بره بالا و بخوای بر این اساس قضاوتش کنی، اونوقت ماهی همهی عمرش رو به این فکر میکنه که چقدر احمقه."
من همیشه یاد دادن چیزها رو به آدمیان دوست دارم ولی یه ذره اعصاب ندارم. :)) همیشه دوست داشتم معلم فیزیک بچههای دبیرستان بشم ولی هیچوقت دنبالش نرفتم. این کتاب بهم یادآوری کرد که چقدرر یه معلم خوب میتونه روی زندگی بچهها تاثیر میذاره. فعلا که قرار نیست معلم بشم، اما اگه یه روزی شدم، سعی میکنم مثل آقای دنیلز بشم. :)