Rise Up

.Just me, trying to rise up every single day

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است.

The world is not quiet here

سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۳۰ ب.ظ
نویسنده : Zar

گاهی وقت‌ها تنها چیزی که می‌خوام سکوته.

جایی که نه صدای مختار برای خدا می‌دونه چندمین بار بیاد، نه صدای خواهر کوچیکتری که به همه چی گیر میده و اعتراض داره و تا تبلت رو ازش می‌گیرن صدای هوارش آسمون رو کر می‌کنه که من نمی‌خوام توی این خونه زندگی کنم و کاش می‌مردم. 

 

یه خونه‌ی کوچیک پر از گل و گیاه با یه کتابخونه‌ی بزرگ. یه مبل سه نفره‌ی نرم با یه تلوزیون کوچیک برای وقت‌هایی که می‌خوایم با هم فیلم ببینیم. نه وسط شهر پر از سر و صدا، یه جایی که خلوت باشه و آدمی هروقت خواست بتونه دست آدم محبوبش رو بگیره و تا دریاچه‌ی نزدیک خونه پیاده بره. هیچ کدوم از این‌ها هم اگه نبود، همین که احساس خونه بودن بده کافیه. همین که آدم آخر روز بیاد خونه و بتونه با خودش بگه The world is quiet here، کافیه...

let the journey begin

سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۱۵ ق.ظ
نویسنده : Zar

من از فراموش کردن چیزها بدم میاد، و چون آدم فراموش‌کاری هم هستم باید یه جایی و یه طوری ثبتشون کنم تا یادم نره. همیشه توی کانالم یا توییترم می‌نوشتمشون، در حد سه چهار خط، ولی دیگه دست و دلم به اونجاها نمیره. دلم می‌خواد طولانی‌تر بنویسم و بیش‌تر بتونم حرف بزنم (محبور باشم در اصل، چون نوشتن یا حرف زدن برام خیلی سخته) و برای همین اومدم اینجا. هیچوقت هم وبلاگ‌نویسی رو تجربه نکرده بودم و امیدوارم با هم کنار بیایم. :دی

و می‌خوام اینجا از همه چی بنویسم. رابطه‌م با آدما، خوشحالیا یا ناراحتیام. سختیایی که امیدوارم کم کم راحت بشن. و دقیقا همه چی. و می‌خوام که سخت نگیرم به خودم. اگه از مدل نوشتنم راضی نیستم، اشکال نداره، کم کم بهتر می‌شم. اگه نمی‌تونم متنای بلند بنویسم یا سر و ته متنام هیچ ربطی به هم ندارن، اشکال نداره، یاد می‌گیرم. فقط می‌خوام که بیش‌تر حرف بزنم و کم‌تر همه چی رو سخت بگیرم.

 

So, let the journey begin.

 

چند وقته که یه شور و حال عجیبی دارم. همیشه قبل از شروع مدرسه‌ها اتاقمو تمیز می‌کردم، کمدا رو می‌ریختم بیرون و مرتب می‌کردم، چیزای اضافه رو می‌ریختم دور و از این کارها. ولی توی دوران دانشگاه، یادم نمیاد تا حالا این‌قدر جدی انجامش داده باشم. امروز اتاقمو ریختم بیرون و مرتب کردم. تلگراممو خلوت‌تر کردم، برنامه‌های اضافه رو پاک کردم. فردا می‌خوام از ایمیلای بی‌خودی که برام میاد، unsubscribe کنم و saved massage های تلگراممو بررسی کنم. از توییترم log out کردم. میزم رو لیترالی ده سانت جابه‌جا کردم که یه ذره بیش‌تر جلوی دیوار باشه و یه metal wall grid جلوش نصب کردم که خیلی خیلی ازش راضیم. دلم می‌خواد زودتر دانشگاهم شروع بشه تا بتونم پرش کنم از برنامه‌ها و چیزای هیجان‌انگیز دیگه.

و من هیچوقت اینطوری نبودم. همیشه درس خوندن رو دوست داشتم ولی نمی‌خوندم. همون قدری که توی کلاس یاد می‌گرفتم واسم کافی بود ولی دیگه کافی نیست. و امیدوارم کافی نمونه. چون واقعاً برای یه بارم که شده، دلم می‌خواد زیاد تلاش کنم و به خودم ثابت کنم که اینطوری چه نتیجه‌های معرکه‌تری می‌گیرم. دیگه دلم نمی‌خواد به اون نمره‌ها و معدل متوسط رضایت بدم و برای یه بارم که شده، می‌خوام مزه‌ی موفقیت با تلاش رو به خودم بچشونم، جوری که دیگه از زیر زبونم در نره.